دری گو. دری گوینده. گوینده به زبان دری. کسی که به زبان دری تکلم کند. متکلم به دری. که به دری سخن گوید. شاعری که به زبان دری شعر سراید. و رجوع به دری شود
دری گو. دری گوینده. گوینده به زبان دری. کسی که به زبان دری تکلم کند. متکلم به دری. که به دری سخن گوید. شاعری که به زبان دری شعر سراید. و رجوع به دری شود
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، جَفَنگ، چِرت، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، فَلادِه، بَسباس، تَرَّهِه
حرف یاوه و مفت و مزخرف و بی ربط. (فرهنگ لغات عامیانه). هذیان. چرند و پرند. سخن بیهوده. لاطائل. (یادداشت مرحوم دهخدا). سخن بی سروته. - دری وری گفتن، پرت و پلا گفتن. ول گفتن. پرت گفتن. مغالطه کردن. جواب ناموافق با سؤال دادن
حرف یاوه و مفت و مزخرف و بی ربط. (فرهنگ لغات عامیانه). هذیان. چرند و پرند. سخن بیهوده. لاطائل. (یادداشت مرحوم دهخدا). سخن بی سروته. - دری وری گفتن، پرت و پلا گفتن. ول گفتن. پرت گفتن. مغالطه کردن. جواب ناموافق با سؤال دادن
ره گوی. ره گو. مطرب و خواننده و خنیاگر و نغمه سرای. (از انجمن آرا) (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) : حریف آمده مهمان و مطرب و ره گوی برون ماه صیام و درون ماه صیام. سوزنی (از جهانگیری)
رَه گُوی. ره گو. مطرب و خواننده و خنیاگر و نغمه سرای. (از انجمن آرا) (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) : حریف آمده مهمان و مطرب و ره گوی برون ماه صیام و درون ماه صیام. سوزنی (از جهانگیری)
حالت و چگونگی دریده. چاک و شکاف و انشقاق و انخراق و پاره شدگی. (ناظم الاطباء). پارگی. پارگی بدرازا. شکافتگی. خرق. (یادداشت مرحوم دهخدا). عوار. (منتهی الارب). وهی. (دهار) : دل کسی به یتیم کسی نمی سوزد کسی دریدگی جامه شان نمی دوزد. (از شعرهای شبیه در تعزیه). خدف دریدگیهای پیراهن. (منتهی الارب). خرق، دریدگی جامه و موزه. (دهار) ، بی شرمی. بی شرمی سخت. بی شرمی بغایت. بی شرمی عظیم. بی حیائی. بی حیائی سخت. شوخی. شوخ چشمی. سخت بی حیائی. وقاحت. پرروئی. (یادداشت مرحوم دهخدا). پردلی و شجاعت آمیخته با شوخ چشمی و وقاحت. (فرهنگ لغات عامیانه). - پرده دریدگی، بی شرمی. بی حیائی. رجوع به پرده دریدگی در ردیف خود شود
حالت و چگونگی دریده. چاک و شکاف و انشقاق و انخراق و پاره شدگی. (ناظم الاطباء). پارگی. پارگی بدرازا. شکافتگی. خرق. (یادداشت مرحوم دهخدا). عوار. (منتهی الارب). وهی. (دهار) : دل کسی به یتیم کسی نمی سوزد کسی دریدگی جامه شان نمی دوزد. (از شعرهای شبیه در تعزیه). خِدَف دریدگیهای پیراهن. (منتهی الارب). خرق، دریدگی جامه و موزه. (دهار) ، بی شرمی. بی شرمی سخت. بی شرمی بغایت. بی شرمی عظیم. بی حیائی. بی حیائی سخت. شوخی. شوخ چشمی. سخت بی حیائی. وقاحت. پرروئی. (یادداشت مرحوم دهخدا). پردلی و شجاعت آمیخته با شوخ چشمی و وقاحت. (فرهنگ لغات عامیانه). - پرده دریدگی، بی شرمی. بی حیائی. رجوع به پرده دریدگی در ردیف خود شود
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب: درشتی ز کس نشنود نرم گوی سخن تا توانی به آزرم گوی. فردوسی. چو کافور موی و چو گلبرگ روی دل آزرم جوی و زبان نرم گوی. فردوسی. پس آنگاه با هندوی نرم گوی به سوگند و پیمان شد آزرم جوی. نظامی
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب: درشتی ز کس نشنود نرم گوی سخن تا توانی به آزرم گوی. فردوسی. چو کافور موی و چو گلبرگ روی دل آزرم جوی و زبان نرم گوی. فردوسی. پس آنگاه با هندوی نرم گوی به سوگند و پیمان شد آزرم جوی. نظامی
گویندۀ سخنان نرم و ملایم. آنکه سخنی دلفریب گوید. گویندۀ سخنان شیوا و دلچسب. ملیح: چو کافور موی و چو گلبرگ روی دلش رزمجوی و زبان گرم گوی. فردوسی. چو کافور گرد گل سرخ موی زبان گرم گوی و دل آزرم جوی. فردوسی
گویندۀ سخنان نرم و ملایم. آنکه سخنی دلفریب گوید. گویندۀ سخنان شیوا و دلچسب. ملیح: چو کافور موی و چو گلبرگ روی دلش رزمجوی و زبان گرم گوی. فردوسی. چو کافور گرد گل سرخ موی زبان گرم گوی و دل آزرم جوی. فردوسی
دریغگو. دریغگوینده. سوکوار. افسوس گوی. دریغگوی. اداکننده لفظ دریغ در مقام تحسر و تأسف بر چیزی از دست رفته، نوحه سرای. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرثیه سرای: همی گفتم که خاقانی دریغاگوی من باشد دریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی. نظامی (از یادداشت مرحوم دهخدا)
دریغگو. دریغگوینده. سوکوار. افسوس گوی. دریغگوی. اداکننده لفظ دریغ در مقام تحسر و تأسف بر چیزی از دست رفته، نوحه سرای. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرثیه سرای: همی گفتم که خاقانی دریغاگوی من باشد دریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی. نظامی (از یادداشت مرحوم دهخدا)